سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد









سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار

پایگاه تخصصی شهدا ...

موضوعات مطالب

آرشیو مطالب
شهید در کلام بزرگان
شهادت
روانشناسی
پزشکی
سیاسی
شهدای بجنورد
رهبری
اس ام اس مذهبی
رهبری
دانلود صوتی تصویری
اهل بیت علیه السلام
مذهبی
شخصی

سایر امکانات
تا حالا چندین بار توبه کردیم !!! و چندین بار هم به شهدا قول دادیم !! که دیگه می خوایم درست بشیم و به سمتی حرکت کنیم که مورد پسند خدا ، امام زمان(عج) و شهدا باشه . ولی نشد !!! حالا یه بار دیگه می خوایم با شهدا میثاق ببندیم ... فقط به یه امضاء نیاز داره !! اون هم امضایی با یه دنیا حضور قلب..

بهترین وبلاگ ،کد آهنگ،تصاویر گیف،مطالب متنوع

آخرین مطالب ارسالی
شهید مدافع حرم فیروز حمیدی زاده
نایب امام دیگر نخواهد امد
شهدا را باذکر صلوات یاد کنید
بریم ددر ؟ کدوم ددر ؟
تشیع شهدای غواص در بجنورد
حضور رهبر انقلاب در گلزار شهدای بجنورد و زیارت امامزاده سید عباس
رزمنده های ما... همه معادله های اهل علم رو به هم زدند.
اعتکاف یادتون نره...
رمز عملیات یا ابوالفضل العباس علیه السلام...
دست ما رو هم بگیرید شهدا
نه خــوابه ! نه مــسته ! نه خــماره !
25 دی ماه سالگرد عروج ملکوتی شهید بایرام(مصطفی)کریمی
دوستان در مسجد النبی (ص) شهرستان بجنورد دهه 70
کلیپ ویدئیویی برادر علیرضا محمد زاده در جبهه
جای پدرم خالی
[همه عناوین(215)][عناوین آرشیوشده]

پذیرفته شده دانشگاه کالیفرنیا چگونه تخریبچی شد

سرگذشت توقف بعضی از آدم ها توی دنیا مایه عبرت است و خالق ما فرموده «فاعتبرو یا الوالباب...» . حتما با وجود این آدم‌ها در قیامت دیگر بهانه ای پذیرفته نیست. می‌شود در دنیا زندگی کرد و آلوده اش نشد. تمتع از دنیا با همه وسوسه‌هایش ترا فریب ندهد. امکان زندگی مرفه داشته باشی اما زهد پیشه کنی و در یک کلام بنده باشی و بندگی کنی.

سال 37 در حوالی میدان شوش در جنوب تهران کودکی به عرصه گیتی پا نهاد و 25 سال بعد در حالی‌که فقط چند روزی از ازدواجش گذشته بود با همسر جوانش وداع کرد و عازم جبهه شد و حنظله وار در جزیره مجنون به حجله خون رفت و پیکر مطهرش بعد از 13 سال میهمان قطعه 50 گلزار شهدای بهشت زهراء(س) شد.

 

اجرای سرود در حسینیه جماران/ ایستاده سمت چپ شهید محمود بهرامی

 

محمود بهرامی فرزند حاج غلامحسین بهرامی سیاوشانی از کودکی محمود همه بود. هم زیبایی رو و هم اخلاق زیبا داشت. از کودکی با قرآن آشنا شد و صدای خوش محمود وقت قرائت قرآن دل از همه می‌برد. او در نوجوانی با جمع نمودن نوجوان‌ها و خردسالان گروه سرودی تشکیل داد که در شهر تهران شهرتی پیدا نمود و افتخار اجرای سرود در مقابل امام عزیز را پیدا کرد.

محمود، جوان قبل از انقلاب بود و شرایط خاص محله شوش و فراهم بودن اسباب گمراهی اعم از سینما و... او را غافل نکرد. او در دوران دبیرستان افتخار شاگردی شهید رجایی را داشت و آن عزیز شهید هم علاقمند به محمود بود و حتی در زمان مسوولیت شهید رجایی این ارتباط قطع نشد. محمود محور مساجد محلش بود. مسجد لرزاده، مسجد همت آباد و مسجد فروتن در اطراف میدان خراسان و میدان شوش پاتوق او بود. به تنهایی یک نهاد فرهنگی بود و سرمایه پدر را هم در این راه به کار می‌گرفت.

 

تابستان 61/ سوریه/ پادگان الزبدانی/ نفر دوم از راست شهید محمود بهرامی

 

او جوان با هوش و درس خوانی بود. بعد از اخذ دیپلم از دانشگاهی در کالیفرنیا برای ادامه تحصیل پذیرش گرفت و اخذ ویزا برای سفر محمود مصادف شد با تظاهرات روزهای پیروزی انقلاب امام خمینی. محمود برای روز 12 بهمن 57 بلیط به مقصد آمریکا گرفته بود. روز موعود در حالی‌که خانواده برای بدرقه اش به فرودگاه مهرآباد آمده بودند. اتفاقی افتاد که مسیر زندگی محمود را عوض کرد. فرودگاه شلوغ بود و خبر رسید که امام می آید. محمود با شنیدن این خبر با وجود مخالفت شدید پدر و مادر و برادر از این مسافرت صرف نظر کرد و کلامی گفت که ماندگار شد:

امام برای ما به ایران آمده و ما او را رها کنیم. امام نیاز به سرباز دارد و من هم یکی از سربازان امام هستم... .

محمود از همان روز به بعد یک لحظه از پا ننشست و با شاگردان خود که هر کدام  مردی شده بودند در خدمت انقلاب قرار گرفت. او یک پای امنیت محله اش بود. در سال‌های اولیه انقلاب چندین بار مورد سوء قصد منافقین قرار گرفت و جان سالم به در برد.

با شروع جنگ تحمیلی میدان نبرد با دشمن بعثی را انتخاب نمود. در عملیات فتح المبین و بیت المقدس شرکت کرد و در زمره نیروهای اعزامی تیپ محمد رسول الله (ص) به سوریه برای مقابله با دشمن صهیونیستی بود. او جزو رزمندگانی بود که در تاریکی شب خود را به تانک های اسراییلی رسانده و عکس امام را روی بدنه تانک‌ها چسباندند.

محمود تا زنده بود جبهه را رها نکرد. شهادت شاگردانش او را دغدار می‌کرد و او صبور بود. سال 60 بود که ازدواج کرد و نصف دیگر دینش را کامل کرد. روزهای نامزدی محمود هم به بندگی مضاعف گذشت. همسرش می‌گفت قرار ما شد که هر هفته او حدیثی بنویسد و من آن را حفظ کنم و تا روز آخری که محمود بود این ادامه داشت و محمود باز به جبهه رفت. این بار جذبه شهید عبدالله نوریان او را به جمع تخریب‌چیان تیپ سیدالشهداء(ع) کشاند و عملیات والفجر 2 و 4 به عنوان تخریبچی در عملیات شرکت کرد. محمود آنقدر شیفته شهید نوریان شده بود که حرف روی حرف او نمیزد و این شد که محمود با پشنهاد و سفارش عبدالله با علی و ابراهیم و اسدالله به تهران آمدند و پاسدار شدند و با لباس سبز به جبهه بازگشتند.

زمستان سال 62 بود که خانواده از محمود خواستند که تشکیل زندگی دهد. پدرش در نزدیکی منرلشان برای عروس و داماد خانه مناسبی خرید و دستی به سر و روی خانه کشید تا حجله گاه فرزند دلبندش محمود باشد. اما محمود می‌خندید و می‌گفت: این خانه مبارک صاحبش باشد، اما من دوست ندارم سندی از دنیا به نام من باشد. من شهید می‌شوم و این خانه می‌ماند.

 

دیماه 62 / جشن عروسی شهید محمود بهرامی

 

دیماه 62 بود که محمود کارت عروسی خود را در ضریح امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) انداخت و یقین داشت که آنها در میهمانی او شرکت می‌کنند. بساط جشن عروسی محمود در تالاری در تهران مهیا شد و میهمانان او بچه های رزمنده و بسیجی بودند. او اصرار داشت که با لباس سبز سپاه دامادیش را جشن بگیرد اما مادرش دست بردار نبود و به خواهش مادر کت و شلوار سفیدی به تن کرد. دو هفته بیشتر در کنار شریک زندگی اش نبود و ساکش را بست و خودش را به جبهه رساند.

دکتر علیرضا زاکانی در  خاطراتی از او می‌گوید: 

اوایل تابستان سا ل 62 در گردان تخریب تیپ سید الشهدا (ع) با شهید محمود بهرامی در کنار هم بودیم. فضای معنوی حاکم بر گردان و حضور فرماندهی خوب مثل عبدالله نوریان شرایط خاصی را فراهم کرده بود. حضور همزمان من با شهید بهرامی در عملیات والفجر 4 این امکان را فراهم کرد که با روحیات او بیشتر آشنا شوم. شهید بهرامی از خانواده‌ای مرفه بود. برای ازدواجش مهمانی مفصلی گرفتند و حدود هشتصد نفر از بچه های گردان تخریب و بچه های رزمنده و بسیجی در جشن ازدواج او شرکت کردند. اما درست چند روز بعد از مراسم عروسی به منطقه آمد و کارش را دوباره در گردان تخریب شروع کرد.

قبل از عملیات خیبر با یکی از دوستان به منزل شهید بهرامی رفتیم. چیزی که اسباب تعجب ما را فراهم کرد این بود که اولا او به دست خودش پلاکارد تبریک و تسلیت به خانواده را نوشته بود و ثانیا شمایل زیبایی از خودش را به عنوان شهید نقاشی کرده بود! وقتی از او پرسیدم که اینها برای چیست؟ گفت: وقت رفتن است و برای اینکه باری از روی دوش خانواده بعد از شهادت بردارم این بوم و پلاکارد را آماده کردم. بعد از این ماجرا به منطقه برگشتیم و در پادگان دو کوهه مستقر بودیم. بعد از مدتی به دستو ر فرمانده گردان، من و شهید بهرامی با عده ای از دوستان به منطقه جفیر اعزام شدیم. طبق عادت، غروب ها در یکی از پاسگاه های نزدیک، نماز جماعت مغرب و عشاء برگزار می کردیم. یکی از شب ها که برای ادای نماز جماعت به پاسگاه رفته و برای نماز مهیا شده بودیم متوجه شهید بهرامی شدم که به سرعت از پاسگاه بیرون آمد. مدتی طول کشید و برنگشت و من هم به دنبال او بیرون آمدم، دیدم که دارد لعن می فرستد و پایش را به زمین می زند. پرسیدم چرا این کار را می کنی؟

گفت: وقت ذکر خدا یاد همسرم افتادم و احساس کردم که شیطان سراغم آمده است. احساس کردم که یاد همسرم در این شرایط مانع از یاد و ذکر خدا می شود برای همین شیطان را لعن کردم.

برایم خیلی جالب بود. او با اینکه تازه ازدواج کرده بود و به همسرش هم علاقه زیادی داشت، حاضر نبود یاد همسرش هم موجب غفلت از یاد خدا شود.

 

اسفند 62/ پادگان دو کوهه/ نفر اول سمت راست شهید محمود بهرامی و نفر دوم شهید زینال حسینی فرمانده گردان تخریب ل10

 

روز سوم عملیات خیبر بود که تیپ سیدالشهداء(ع) وارد عملیات شد. محمود از من جدا شد و به عنوان تخریبچی با گردان حضرت قاسم (ع) به جزیره مجنون رفت و من هم برای حضور در گردان حضرت علی اصغر (س)آماده شدم. آخرین دیدار من و ایشان فردای اعزام بود که با موتور به مقر گردان برگشت، او را دیدم. دست دور گردن من انداخت که با هم وداع کنیم. کنار گوش من گفت: «این آخرین دیدار ماست. دیدار ما به قیامت! من شهید می شوم و دیگر برنمی گردم. شما زحمت بکشید سلام مرا به مادرم برسان و از مادرم حلالیت بطلب؛ چون خیلی برای من زحمت کشید و من نتوانستم زحمات او را جبران کنم.»

همان طور که او گفته بود، این آخرین دیدار ما بود. او رفت و با دو هزار شهیدی بر گشت که از آنها تنها پلاک و مشتی استخوان به یادگار مانده بود.




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در سه شنبه 92/1/20 ساعت  7:28 عصر نظر

نمی دانم این شهید چه دعایی کرده بود !!!

شهید




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در شنبه 91/11/28 ساعت  1:52 عصر نظر

برای این تصویر چه تیتری می توان زد؟



لینک مطلب
 توسط مهران گلی در شنبه 91/10/16 ساعت  12:55 عصر نظر

رزمنده ایرانی و امریکایی
*{بدون شرح }*



لینک مطلب
 توسط مهران گلی در شنبه 91/10/16 ساعت  12:53 عصر نظر

عکسی که نصفش در آسمان است

چند روز به عملیات کربلای 4 مانده بود. عکس زیر یادگاری است که قبل از عملیات مزبور برداشته شده است.
در عکس زیر شصت و چهار رزمنده دیده می شود ، بعد از اتمام جنگ ، فقط سی و دو نفر از این عزیزان باقی ماندند . اکثر آن ها در همین عملیات خلعت شهادت پوشیدند.

شهیدانی که در عکس می بینید عبارتند از:



مجید پیله فروشها، پرویز اسفندیاری، مهرداد خانبان، علی جاویرمهر، فلاح انبوهی، شالباف، رضا وهابی، ابراهیم کرمی، محمدرضا کبیری، حسین اسماعیلی، محسن امامقلی، قاسم جمالی، حسین عبادی، مجید روغنی، محمود احمدی، عبادی، داوود خلیلی، رضا پیله فروشها، رحیم صحراکارنیا، احمد اللهیاری، سید باقر علمی، محمد کیامیری، علیرضا جوادی، اکبر اسدی، اصغر مافی، اسماعیل مرندی، سید علی حسینی، امیر باقریان، محسن زرینی، صادق صالحی، جعفر سقائیان، پرویز اسفندیاری. عباس عطاری

ای شهید… ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای ، دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.

شهید سید مرتضی آوینی



حاج احمد متوسلیان(اسطوره حزب الله): ما با اسراییل وارد جنگ خواهیم شد
هرکس آماده است بسم الله....
هرکس نیست خداحافظ.....



لینک مطلب
 توسط مهران گلی در شنبه 91/10/16 ساعت  12:49 عصر نظر

چقدر از شهدا دوریم

چقدر از منش این شهدا دور شدیم
آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم
معذرت از همه خوبان و همه همرزمان
ما برای شهدا وصله ی ناجور شدیم
شهدا در همه جا فاتح اصلی بودن
عجب اینجاست که ما این همه مغرور شدیم
شکر ، با سابقه ی دوستیِ با شهدا
ما عزیز دل مردم شده مشهور شدیم
و از آن برکت خون شهدامان حالا
ما مدیر کل و مسئول شده مسرور شدیم
و اگر حرفی خلاف شهدامان گفتیم
یحتمل مصلحتی بوده مجبور شدیم
پرکشیدن چه مستانه و رفتند و ما
در میان قفس نفس چه محصور شدیم
چقدر از منش این شهدا دور شدیم
آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم
معذرت از همه خوبان و همه همرزمان
ما برای شهدا وصله ی ناجور شدیم
شهدا در همه جا فاتح اصلی بودن
عجب اینجاست که ما این همه مغرور شدیم
شکر ، با سابقه ی دوستیِ با شهدا
ما عزیز دل مردم شده مشهور شدیم
و از آن برکت خون شهدامان حالا
ما مدیر کل و مسئول شده مسرور شدیم
و اگر حرفی خلاف شهدامان گفتیم
یحتمل مصلحتی بوده مجبور شدیم
پرکشیدن چه مستانه و رفتند و ما
در میان قفس نفس چه محصور شدیم




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در شنبه 91/10/16 ساعت  12:44 عصر نظر

بعد از شهدا ....

بعد از شما یاد دادن نام بازیگران به بچه ی 3ساله عیب نیست و افتخار است اگر کودک با صدای بچه گانه اش نام یکی از آن هارا صدا زند !اما عیب است اگر بچه بداند امام غائبش کیست

شهدا شرمنده ایم که نه تنها راهتان را فراموش کردیم که کم کم میخواهیم اسمتان را هم فراموش کنیم!!

غیرت ومردانگی کمرنگ شد. زینت صورت مردان زشت به حساب آمد وترا شیده شد !!!

فیلم ها زادوولد کردند وفرزندان ناخلفشان را به نمایش گذاشتند!جعبه ی جادویی فرصت کرد حرف های جادویی بزند!

چادر واقعی زنانمان را تغییر دادند و هزار مدل رویش اجرا کردند. آن جور که خودشان می خواستتند. در حق چادر حضرت زهرا نیز ظلم نمودند !.

بعد از شهدا اخلاص کمرنگ شد همه چیز بوی پول میدهد. چک وسفته حرف اول را میزند.




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در شنبه 91/10/16 ساعت  12:43 عصر نظر

دنیای عجیبی است، نه!؟...........

دهکده جهانی واقعیت پیدا کرده است، چه بخواهیم و چه نخواهیم؛ این همان دهکده‌ای است که بر سر ساکنانش آنتن‌هایی روییده که 150 کانال ماهواره‌ای را مستقیماً دریافت می‌کنند. این همان دهکده‌ای است که در آن روبوت‌ها عاشق یکدیگر می‌شوند. این همان دهکده‌ای است که در تلویزیون‌هایش دختران شش‌ساله را آموزش جنسی می‌دهند، همان دهکده‌ای که در آن گوسفندهایی با سر انسان و انسان‌هایی با سر خوک به دنیا می‌آیند. این همان دهکده‌ای است که در آن تابلوی "مسیح از ورای ادرار" ماه‌ها توجه همه رسانه‌ها را به خود جلب می‌کند. این همان دهکده‌ای است که در آن 246 نوع تجاوز جنسی رواج دارد...

اما عجیب است!

در زیر آسمان همین دهکده، بسیجیان در رَمل‌های داغ فکه زیسته‌اند، همین دهکده جهانی که در نیمه شب‌هایش ماه، هم بر کازینوهای لاس‌وِگاس تابیده است و هم بر حسینیه دوکوهه و گورهایی که در آن بسیجیان از خوف خدا و عشق او می‌گریسته‌اند...
دنیای عجیبی است، نه؟

(شهید سید مرتضی آوینی – مقاله سیطره بر جهان – انفجار ا




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در شنبه 91/10/16 ساعت  12:39 عصر نظر

حرفهای راننده حامل ضریح امام حسین(علیه السلام)+عکس

فارس: طبق عادت فکر می‌کردم که باید تنها دو روز در مسیر می‌بود اما می‌گوید خیلی بیش از اینها و حدود 20 روز در جاده‌ها است.
هم خسته و هم خوشحال است. با اینکه سختی مسیر رمقی برایش نگذاشته بود، به جای استراحت، دائم دور و بر کامیونش بود. مرتب سرکشی می‌کند. همه جا را ورانداز می‌کند تا مبادا ماشینش مشکلی فنی داشته باشد.

محمدرضا قنبری راننده ضریح مطهر امام حسین (ع) متولد 1344 در محله خاک فرج قم است. محمدرضا حدود 30 سال است که در جاده‌های سخت و خطرناک رانندگی می‌کند. جاده‌هایی که این روزها دائم شاهد حوادث ناگوار و جبران ناپذیر است. او حدود 18 سال است که در شهرداری قم در بخش موتوری این نهاد مشغول کار است.

در حالی که همگان در انتظار رسیدن ضریح بودند، اما کمتر کسی به راننده زحمت‌کش کامیون منتقل کننده ضریح توجه می‌کرد. در انتظار بودم. برای اینکه زودتر بتوانم با او گفت‌وگویی داشته باشم، صبح زود در ابتدای منطقه ?زرگان? منتظر ماندم. بالاخره بعد از مدت‌ها انتظار، ضریح رسید. مردم با بیرق‌ها و یزله به استقبال ضریح مطهر امام حسین (ع) رفتند. هر چقدر می‌خواستم نزدیک شوم، خیل جمعیت به سمت ضریح نمی‌گذاشت به ماشین نزدیک شوم...

در این میان ناگهان زنی شتاب زده با ?ثوب? (ردای مشکی) و مردی با ?دشداشه? و ?چفیه? بر سر در حالی که گوسفندی برای قربانی در دست داشتند با هزار تقلا و زور خود را به جلوی کامیون رساندند. کامیون می‌ایستد و گوسفند را قربانی می‌کنند. در این فرصت بود که خود را به بالای ماشین کشاندم. درست در کنار درب راننده. پسر جوانی بود و گفت راننده عصر در مصلا است و حالا در حال استراحت. در نهایت او را در مصلی دیدم و گفت‌وگویی با او انجام دادم.
فارس: چطور شد که شما را به عنوان راننده انتخاب کردند؟
کار خدا بود. حکمت بود. یک روز آمدند شهرداری و گفتند یک راننده و کامیون می‌خواهیم که مرا انتخاب کردند.
فارس: عکس‌العمل شما؟
از خوشحالی نمی‌دانستم چه کنم. باورش سخت بود که چنین اقبالی دارم. اما تعجب نکردم. از میان این همه ماشین‌های ترو تمیز. شرکت‌های زیادی درخواست داده بودند که خودروهای تمیز همراه با خرج مایحتاج راننده را هم بدهند، اما درخواستشان پذیرفته نشد و در نهایت مرا انتخاب کردند...

فارس: چرا تعجب نکردید؟
اوایل امسال در کربلا بودم. چون شنیده بودم که قرار است در قم برای امام حسین (ع) ضریح بسازند، همانجا از امام خواستم که من راننده ضریحش باشم. از او خواستم و به من عطا کرد. همان روزها به خیلی از دوستانم می‌گفتم که سال آینده من ضریح را می‌آورم. کسی باورش نمی‌شد و می خندیدند و می‌گفتند که این همه ماشین نو، چرا با ماشین فکستنی تو ضریح را بیارن؟
فارس: شهرهای زیادی را گذراندید؟
بله. شهرهای زیادی مثل قم؛ ساوه، تهران، اراک و... را گذراندم و شهر به شهر استقبال بیشتر بود. در هر شهر هم یک شب می‌ماندیم.
فارس: مشکلی در مسیر پیش نیامد؟ برخی می‌گویند تعدادی زیر چرخ‌های ماشین رفتند؟

نه خدا را شکر هیچ مشکلی پیش نیامد و تنها یکی از ماموران همراهمان بود که نزدیک اندیمشک پایش زیر تایر رفت. حالا هم حالش خوب است و گویا عمل کرده. مشکل دیگری که پیش آمد این بود که حدود 60 کیلومتر از خرم آباد بیرون آمده بودیم که دینام ماشین از کار افتاد. همانجا کسی پیدا شد و گفت من مکانیک هستم. با سرعت و حدود نیم ساعت بعد برایمان یک دینام و باطری‌ساز آورد. همانجا سریع وسایل را نصب کردیم و حرکت را ادامه دادیم...

 

 

فارس: رانندگان بین شهرها وقتی از کنار ضریح می‌گذشتند چه عکس‌العملی داشتند؟
آنقدر خوشحال و ذوق زده می‌شدند که حد و نهایت ندارد. فریاد می‌زدند خوشا به سعادت راننده چکار کردی که این مسیر قسمتت شد؟
فارس: زمان برگشت، ماشین بدون بار است. چه حالی پیدا می‌کنی؟
راننده که به زیارت کردن مردم خیره شده بود، گفت: فکر کنم جز ماتم هیچ حس و حالی نداشته باشم. حالا ذوق و شوق بردن و رساندن خانه به صاحبخانه را دارم. اما وقت برگشت از تنهایی چکار کنم؟ اذیت می‌شوم...

در میان گفت‌وگویم با راننده بود که زنی فریاد می‌زند آقای راننده، آقای راننده. حاج محمدرضا سرش را از پنجره بیرون کشید. زن گفت: آقای راننده خدا به همرات. تو رو خدا برای بچم دعا کن، مریض دارم. راننده با نگاهی معصومانه گفت: چشم، به روی چشم. از راننده پرسیدم فراموش نمی‌کنید برای این خانم دعا کنید؟ نه اصلا. اتفاقا در مسیر کلی سفارش دادند که دعا کنم. شاید خانم‌ها بیش از 50 نامه به من دادند که به مرقد امام حسین (ع) ببرم. یکی مریض دارد و یکی حاجت. هر کسی به نوبه خودش متوسل می‌شود. بعضی‌ها می‌خواستند پول بدهند، اما پول ازشون نمی‌گرفتم...

فارس: عکس‌العمل خانواده شما چه بود؟ آیا راحت گذاشتند به این سفر بروید؟
من سه پسر و دو عروس دارم. وقتی این خبر را شنیدند همه دوست داشتند همراهم بیایند. در کاروانمان خانم همراهمان نیست. از من قول گرفتند که حتما سال آینده به زیارت کربلا ببرمشان تا از سفرم راضی باشند. من هم به آنها قول یک زیارت در سال آینده را دادم. خانواده من واقعا برایم زحمت زیادی کشیدند و اهل کرم هستند.
فارس: ضریح از شهرهای زیادی گذشت. چه تفاوتی در استقبال مردم دیدید؟
استقبال مردم خوزستان متفاوت بود. آنها مشخص است که عاشق‌ترند و دوست دارند که ضریح بیشتر پیششان بماند. مثلا در خوزستان مردم با شیوه خاص و بیرق‌های متفاوت به جلوی ماشین می‌آمدند و شروع به سینه‌زنی به سبک محلی خودشان می‌کردند. اما در شهرهای دیگر اینچنین نبود و همه در کنار ضریح سینه‌زنی می‌کردند.

فارس: این اولین سفرتان به اهواز بود؟
خیر. اولین بار در سال 60 بود که برای حضور در جبهه به اهواز آمدم. آن موقع شهر خلوت بود و شکل و شمایش تفاوت داشت.
فارس: سفر به عراق شاید همراه با خطر باشد....
من برای جانم هیچ ارزشی قائل نیستم. انشالله ضریح را صحیح و سالم تحویل امام بدهیم. بعضی از دوستان همراهمان غسل شهادت کرده‌اند و برای هر خطری آماده هستیم.
فارس: حرف آخر؟
از همه مردم می‌خواهم که برایمان دعا کنند، خجالت زده صاحب ضریح نشویم




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در پنج شنبه 91/9/23 ساعت  5:9 عصر نظر

ورود پیکر 61 شهید دفاعمقدس به کشور

ورود پیکر 61 شهید دفاع‌مقدس به کشور

مراسم استقبال از پیکر 61 شهید دوران دفاع مقدس ظهر امروز یک شنبه با حضور مسئولان و مردم و کاورانهای راهیان نور دانش آموزی در مرز شلمچه برگزار شد.





لینک مطلب
 توسط مهران گلی در پنج شنبه 91/9/23 ساعت  5:8 عصر نظر

   1   2      >

منوی اصلی
صفحه نخست
آرشیو مطالب
پست الکترونیک
نشانی rss وبلاگ

درباره وبلاگ

مهران گلی


پیوندهای روزانه
شهرستان بجنورد - مهران گلی
شهید سردار محمد ایزانلو
هئیت جواد الائمه بجنورد
هئیت اصحاب الحسین بجنورد
هئیت منتظران مهدی
مصباح الهدی -سید جواد گوهری
پایگاه خبری بجنورد -ساسانیان
بصر گراف- احمد قارداش پور
هیت حسین جان
کانون منجی (شهرستان بجنورد)
روزهای حلمایی
علمدار خراسان شمالی
اخلاصیها ( شهدای بجنورد)
پیکو فایل