نایب امام دیگر نخواهد امد
شهدا را باذکر صلوات یاد کنید
بریم ددر ؟ کدوم ددر ؟
تشیع شهدای غواص در بجنورد
حضور رهبر انقلاب در گلزار شهدای بجنورد و زیارت امامزاده سید عباس
رزمنده های ما... همه معادله های اهل علم رو به هم زدند.
اعتکاف یادتون نره...
رمز عملیات یا ابوالفضل العباس علیه السلام...
دست ما رو هم بگیرید شهدا
نه خــوابه ! نه مــسته ! نه خــماره !
25 دی ماه سالگرد عروج ملکوتی شهید بایرام(مصطفی)کریمی
دوستان در مسجد النبی (ص) شهرستان بجنورد دهه 70
کلیپ ویدئیویی برادر علیرضا محمد زاده در جبهه
جای پدرم خالی
[همه عناوین(215)][عناوین آرشیوشده]
به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، عملیات سوسنگرد حرکتی بزرگ در جهت صیانت از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن بود. این پیروزی بزرگ نتیجه قطعی یک همکاری و هماهنگی نزدیک بین نیروهای ارتشی و مردمی (سپاه و نیروهای چریک) بود، چرا که هیچ یک از این نیروها به تنهایی قادر نبودند که چنین موفقیتی را رقم بزنند.
ارتش بدون نیروهای مردمی و نیروهای مردمی نیز بدون پشتیبانی ارتش و وجود توپخانه و هیبت تانکهای ارتش در جبهه، هیچ کاری نمیتوانستند انجام دهند و بدون نتیجه متلاشی میشدند. این وحدت بین ارتش و مردم، کارایی هر یک را چندین برابر میکرد و تجربهای جدید را در جنگهای کلاسیک و چریکی به دنیا ارائه میداد.
نقش راهبردی حضرت آیت الله خامنهای در هدایت رزمندگان اسلام که در آن زمان نماینده حضرت امام(ره)در شورای عالی دفاع بودند در به ثمر رساندن دستور تاریخی بنیانگذارجمهوری اسلامی ایران مبنی بر اینکه «سوسنگرد تا فردا باید آزاد شود»، نقشی انکارناپذیر و اثرگذار بود، به گونهای که وقتی با کارشکنیهای "بنی صدر" مواجه میشوند با درایت و هوشیاری، رزمندگان اسلام را هدایت کرده و موجبات آزادسازی سوسنگرد را فراهم میآورند که این عملیات، کلیدی برای فتوحات بعدی رزمندگان اسلام در جنگ شده و باعث نجات خوزستان و اهواز و پیروزی در دیگر عملیاتها میشود.
موقعیت منطقه
شهرستان مرزی دشت آزادگان شامل بخشهای هویزه و بستان با مرکزیت شهر سوسنگرد بوده است. این شهرستان در 55کیلومتری غرب اهواز واقع و تا بُستان 30کیلومتر و تا مرز چزابه 55 کیلومتر است. رودخانه کرخه از شمال آن گذشته و شعبهای از کرخه به نام "رودخانه نیسان" از درون شهر عبور کرده و شهر را به دو قسمت تقسیم میکند.
جمعیت دشت آزادگان بر پایه سرشماری سال 1355تعداد 14000نفر بود. مردم این شهر عرب زبان و شیعه مذهب بوده و شغل عمده مردم آن کشاورزی است.
با پیروزی انقلاب اسلامی، رژیم بعث عراق کوشید با فعال کردن دستگاه تبلیغاتی و القای افکار "پان عربیسم" و فرستادن پول و سلاح و همچنین انجام عملیاتهای مین گذاری و انفجار پلها و مراکز شهری و با استفاده از نارساییهای موجود در منطقه، وضعیت نامطلوب امنیتی و سیاسی برای نظام اسلامیمان ایجاد کند که با درایت و مقاومت مردم ولایتمدار و انقلابی منطقه دشت آزادگان ناکام ماند.
محور چزابه ـ بستان ـ سوسنگرد ـ حمیدیه به اهواز از مهمترین محورهای تجاوز دشمن بعثی برای تصرف اهواز و سپس اشغال خوزستان بود و برای همین، صدام به لشکر قدرتمند 9زرهی عراق مأموریت اشغال سوسنگرد و تصرف اهواز را (به همراه لشکر پنج عراق از محور طلائیه ـ پادگان حمید) واگذار کرد.
با نگاهی به هدفگذاری عراق، گویا از مهمترین اهداف عراق در جنگ، اشغال خوزستان و در اشغال خوزستان نیز مهمترین عراق اشغال اهواز بوده است؛ بنابراین، تلاش عراق در جبهه میانی (مناطق بستان و سوسنگرد) مهمترین و اصلیترین تلاش است که در صورت موفقیـت، برای تحقـق همه اهداف خود تا حد بسیاری امیـدوار و اگر شکست میخورد در تحقق کل هدف ناکام و ناامید میشد.
عملیات سوسنگرد از جمله عملیاتهای مهم ایران در جریان جنگ با عراق بود. این عملیات در محور سوسنگرد به صورت نیمه گسترده در تاریخ 1359.08.26به فرماندهی مشترک انجام شد.
این عملیات قرار بود با مشارکت پاسداران و تیپ 2لشکر 92زرهی خوزستان و نیروهای ستاد جنگهای نامنظم انجام شود. کلیه هماهنگیها برای انجام عملیات و نجات مدافعان توسط حضرت آیت الله خامنهای و شهید چمران انجام گرفته بود و قرار بود فردا صبح نیروی اصلی عملیات که همان تیپ 2زرهی 92بود حمله خود را به سوسنگرد آغاز کنند که شب ساعت حدود 12شب فرمانده لشکر 92زرهی امیر سرتیپ "غلامرضا قاسمی نو" در تماس تلفنی با حضرت آیت الله خامنهای اظهار داشت که فرمانده نیروی زمینی ارتش تیمسار "ظهیرنژاد" گفته که تیپ 2نباید در عملیات شرکت کند و چون احتمال انهدام تیپ وجود دارد به دستور بنی صدر از شرکت در این عملیات خودداری کند.
با این دستور عملاً عملیات لغو میشد و سوسنگرد نیز سقوط میکرد و تمام مدافعان به شهادت میرسیدند. بلافاصله حضرت آقا در تماس تلفنی این مسئله را با حضرت امام در میان میگذارند و امام هم میفرمایند تیپ باید شرکت کند و نیازی به اجازه بنی صدر نیست؛ حضرت آقا هم فوراً نامهای به فرماندهی لشکر 2زرهی مینویسند که تیپ باید در عملیات شرکت کند و هرکس از این دستور سرپیچی کند مسئول است.
مقام معظم رهبری(مدظله): نامه آزادی سوسنگرد را قرص و محکم نوشتم
«شب عملیات جزو شبهای خاطرهانگیز من است. شب عجیبی بود. من بودم با چمران و سرهنگ سلیمی و جوان دیگری به نام اکبر که از محافظان شهید چمران بود. یک پسر شجاع، خوش روحیه، متدین و جوان برازندهای که فردای همان روز کنار چمران شهید شد. تا ساعت 12 ـ 11 صحبتها را کردیم و بعد رفتیم بخوابیم و آماده شویم برای حرکت. تازه خوابم برده بود که چمران آمد پشت در اتاق و محکم در میزد که فلانی بلند شو!
گفتم: چه شده؟
گفت: طرح به هم خورد. از دزفول خبر دادند که تیپ 2 لشکر 92 را نیاز داریم و نمیتوانیم بدهیم.
یعنی نیروی حملهور اصلی! من خیلی برآشفته شدم که چرا این کار را میکنند. این به جز اذیتکردن و ضربهزدن کار دیگری نیست. تلفن کردم به فرمانده نیروهای دزفول. تیمسار ظهیرنژاد آنجا بود.
گفتم: چرا این دستور را دادید؟
گفت: دستور آقای بنیصدر است و علت هم این است که این تیپ را برای کار دیگری به اهواز آوردیم و اگر بیاید آنجا منهدم میشود. این تیپ خوبی است و ما از ترس انهدام آن نمیخواهیم آن را وارد عملیات کنیم. مگر به امر. "مگر به امر" یعنی اینکه دستور ویژهای از طرف فرماندهی بیاید که برو. من گفتم این نمیشود. اول اینکه چرا منهدم شود، کما اینکه فردا لشکر آمد و منهدم نشد. بعد هم اینکه چه کاری مهمتر از سوسنگرد؟ و اگر این تیپ نیاید یعنی تعطیل شدن این عملیات و باید بیاید. قرص و محکم گفتم شما به آقای بنیصدر هم بگویید که باید بیاید و دستور را لغو کنید. مرحوم چمران اصرار داشت با خود بنیصدر صحبت شود. راستش من اِبا داشتم از اینکه با بنیصدر به مناقشه لفظی بیفتم. چون سرش نمیشد و بیخودی پشت سر هم چیزی میگفت. گفتم شما خودت صحبت کن! چمران تماس گرفت و عین همین صحبتها که باید تیپ 2 لشکر 92 بیاید را به بنی صدر گفت. بنیصدر هم قولکی داد، قول داد که دستور دهد تیپ بیاید.».
امام دستور دادند تا فردا سوسنگرد آزاد شود
«چیزی که خیلی به کمک ما آمد پیغام مرحوم اشراقی بود. سر شب مرحوم "اشراقی" داماد امام، از تهران با من تماس گرفت و خبرها را پرسید. من گفتم قرار بر این است که عملیات انجام شود و ظاهراً من اظهار تردید کرده بودم که دغدغه دارم و ممکن است عملیات انجام نشود، مگر اینکه امام دستور دهد. ایشان رفت با امام تماس گرفت، پیغام داد امام دستور دادند تا فردا سوسنگرد باید آزاد شود و "تیمسار فلاحی" هم باید مباشر عملیات باشد. من این را نگفته بودم چون دیروقت بود. شاید هم فکر میکردم که صبح بگویم. وقتی که این مسئله پیش آمد گفتم حالا وقتش است که این پیغام را بدهم. نشستم دو نامه نوشتم. یکی ساعت یک و نیم بعد از نصف شب و یکی ساعت 2.».
ماجرای نامه رهبر معظم انقلاب به فرماندهان ارتش
«ساعت یک و نیم به "سرهنگ قاسمی"، فرمانده لشکر 92 نوشتم که داماد حضرت امام، از قول امام، پیغام دادند که فردا باید حصر سوسنگرد شکسته شود و اگر تیپ 2 نباشد این کار انجام نمیشود. به "تیمسار ظهیرنژاد" گفتم و ایشان هم قول داده که با بنی صدر صحبت کند، تیپ بیاید و شما هم آماده باشید که تیپ را به کار بگیرید. مبادا به خاطر پیغامی که سر شب آمده، تیپ را از دور خارج کنید. نامه را دادم به دست یکی از برادرها و گفتم این نامه را میبری و اگر سرهنگ قاسمی خواب هم بود از خواب بیدارش میکنی و نامه را به دستش میدهی.
یک نامه هم ساعت 2 برای "سرتیپ فلاحی" با همین مضمون نوشتم با این اضافه که امام گفتند سرتیپ فلاحی هم باید در جریان عملیات باشند و نظارت کنند. این ماجرا را هم نوشتم که میخواستند تیپ را از ما بگیرند و گفتیم که باید تیپ باشد و شما مسئول هستید که این را بگیرید و کار کنید. هر دو نامه را به شهید چمران دادم و گفتم شما هم بنویس که نظر هردویمان باشد.
شهید چمران نیز در زیر نامه متنی را اضافه میکند با این مضمون که اگر تیپ فردا عمل نکند 500 نفر از مدافعان فردا به شهادت میرسند و اگر من زنده باشم با مسئول متخلف برخورد خواهم کرد (منظور بنی صدر میباشد).
شرح شهید چمران را که دیدم گفتم هر کس بخواند دلش میسوزد. ساعت 2 هم نامه دوم را برای سرتیپ فلاحی فرستادم. خیالم راحت بود که کار انجام میشود، اما باز هم دغدغه داشتیم. بارها شده بود که کار تا لحظات آخر رسیده بود و به دلیلی تعطیل شده بود. صبح زود که از خواب برای نماز بلند شدم، دیدم اوضاع خوب است. ساعت 5 صبح تیپ 2 از خط عبور کرده بود. همان زمان که نامه را دریافت کردند، مشغول شدند و بعد از دریافت نامه حرکت کرده بودند. چنانچه بنا بر این بود که "به امر" کار کنند، تا آن آقا از خواب بلند شود به او بگویند و "به امری" منتهی شود، دستور ساعت 9 صادر میشد و ساعت 11 عملیات ناموفقی انجام میشد که قطعاً شکست میخوردیم.
چمران هم بلند شد و رفت. من هم چند ملاقات داشتم که انجام دادم و رفتم به طرف جبهه و عملیات. البته وقتی رفتم دیدم "شهید فلاحی" هم رفته است. صبح زود هم چمران و فلاحی رفته و هم آقای غرضی رفته بودند و اینها در خطوط مقدم و صحنه درگیری حضور داشتند. ما که رفتیم، جنگ دور گرفته بود و نیروهای ما پیش رفته بودند و حدود ساعت 10:30 بود که ظهیرنژاد هم آمدند و رفتند جلو. ما میرفتیم و در واحدهای عقبه و درگیر پیاده میشدیم و با آنها صحبت میکردیم. احوالشان را میپرسیدیم، خبر میگرفتیم. دائماً میگفتند که خبرها خوب است و پیشبینی میشد ساعت 2:30 ما وارد سوسنگرد شویم. حدود ساعت یک به اهواز برگشتم و میخواستم بیایم تهران، اهواز که رسیدم خبر دادند که چمران مجروح شده و خیلی نگران شدم چمران را آوردند.
قضیه از این قرار بود که چمران و دو محافظش مشغول جنگیدن بودند که تنها میمانند و عراقیها آنها را به رگبار میبندند. چمران بعداً گفت که من آن روز مثل ماهی میغلتیدم که رگبارها به من نخورد. آدمی قوی بود، در جنگ انفرادی قوی بود. یکی از محافظان جای امنی پیدا کرده بود که رگبارها به او نخورد، اما اکبر جایی پیدا نکرده بود و شهید شده بود. پای چمران هم زخمی شده بود.
یک کامیون عراقی از آنجا رد میشود و چمران هم میبیند که چیز خوبی است و کامیون را به رگبار میبندد. شوفر عراقی تیر میخورد و چمران به کمک محافظش وارد کامیون میشود و میافتد عقب کامیون. چمران مجروح را با یک کامیون عراقی از جنگ میآورند اهواز. ساعت 2 بود که رفتم بیمارستان دیدم که حالش خوب است، اما جراحت رانش نسبتاً کاری است و 40 ـ 30 روزی هم او را انداخت. او را از اتاق عمل بیرون آوردند و تمام سفارشش این بود که نگذارید حمله از دور بیفتد و هی به من و "سرهنگ سلیمی" التماس میکرد که نگذارید حمله از دور بیفتد. همینطور هم بود و ساعت 2:30 بچهها پیروز و مظفر وارد سوسنگرد شدند.
از آن طرف فرماندهی متعهد لشگر 2 هم که علاقه خاصی به رهبر معظم انقلاب داشتند تیپ را در حالت آماده باش قرار میدهند و فردا صبح عملیات به فرماندهی شهید چمران و امیر قاسمی نو در مورخه 1359/08/26 آغاز میشود و با حمایت چند فروند بالگرد توپ دار کبری محاصره سوسنگرد شکسته میشود.
این عملیات با فرماندهی مستقیم حضرت آقا و شهید چمران با موفقیت به پایان میرسد و سوسنگرد برای همیشه آزاد میگردد مناطق مرزی بستان و چزابه در اشغال دشمن باقی میماند تا این که "عملیات طریق القدس" در نیمه شب دی ماه سال 60 به فرماندهی شهید سپهبد "علی صیاد شیرازی" به اجرا درآمد و 650 کیلومتر مربع از سرزمینهای جمهوری اسلامی ایران و مناطق بستان و چزابه آزاد گردید و برای اولین بار نیرو های جمهوری اسلامی ایران به مرزهای بین المللی رسیدند.».
خلبانان شهید نیروی هوایی در عملیات آزادسازی سوسنگرد
در عملیات آزادسازی سوسنگرد در 26 آبان ماه سال 1359 که به شکست حصر سوسنگرد منجر شد، 24 خلبان نیروی هوایی شرکت داشتند که از این تعداد «هوشنگ کیان آرا»، «سید محمدتقی حسینی»، «محمد کام بخش ضیایی»، «نعمتالله اکبری سامانی»، «یونس خوشبین» و «ابراهیم امیدبخش» به شهادت رسیدند.
همچنین «استوار دوم شهید حسین سلمان زاده»، «گروهبان یکم شهید ابراهیم قهوهچیزاده»، «استوار دوم شهید غلامعلی حلاج قدوی»، «سروان فنی شهید عبدالله عیسیپور»، «ستوان دو شهید سیدعلی اکبر حیدری» نیز از دیگر شهدای نیروی هوایی در جریان عملیات آزادسازی سوسنگرد میباشند.
لیست خلبانان هواپیمای F5 شرکتکننده در عملیات آزادسازی سوسنگرد به شرح زیر اعلام گردید: «داود صادقی»، «محمود نعیمی»، «شیرافکن همتی»، «جلال آرام»، «پرویز نصری»، «بهنام غنامیان»، «احمد مهرنیا»، «سید اسماعیل موسوی»، «سیاوش مشیری» «حبیبالله بقایی»، «داوود سلمان»، «قاسم محمدامینی»، «ایرج عصاره»، «اکبر توانگریان».
همچنین خلبانان «محمد مسبوق»، «رضا رمضانی»، «فضلالله جاویدنیا» و «داوود عسگری» با هواپیمای F14 در جریان عملیات آزادسازی سوسنگرد شرکت داشتند.
هدف عملیات: نجات سوسنگرد از خطر سقوط حتمی
توضیحات: بعد از شکست نخستین تلاش دشمن در اوایل مهرماه جهت اشغال سوسنگرد، بعد از سقوط خرمشهر در اواسط آبان، دشمن یک بار دیگر برای تصرف شهر اقدام و آن را محاصره نمود. در شرایطی که مدافعان شهر آخرین مقاومتها را انجام میدادند، 2 گردان زرهی از ارتش با همراهی نیروهای سپاه، بسیج و ستاد جنگهای نامنظم دکتر چمران، در امتداد جاده سوسنگرد- حمیدیه دست به حمله زده و ضمن شکستن خط محاصره، عراقیها را از داخل شهر عقب راندند.
دل نوشته شهید دکتر چمران در عملیات سوسنگرد:
احساس میکردم که عاشوراست، و در رکاب حسین (ع) میجنگم، و هیچ قدرتی قادر نیست که مرا از مبارزه باز دارد، مرگ، دوست و آشنای همیشگی من، در کنارم بود و راستی که از مصاحبتش لذت میبردم. احساس میکردم که حسین (ع) مرا به جنگ کفّار فرستاده و از پشت سر مراقب من است...
شب تاسوعا بود و تصور عاشورا؛ و لشکریان یزید که مرا محاصره کرده بودند و دیوار آهنین تانکها اطراف مرا سد کرده و آتشبار شدید آنها مرا میکوبید و هجوم که مرا قطعه قطعه کنند و به خاک بیندازند...
و من تصمیم گرفته بودم که پیروزی حتمی ایمان را بر آهن به ثبوت برسانم، و برتری قاطع خون را بر آتش نشان دهم، و برّندگی اسلحه شهادت را در میان سیل دشمنان بنمایانم، و ذلت و زبونی صدها کماندوی صدام یزیدی را عملاً ثابت کنم.
احساس میکردم که عاشوراست، و در رکاب حسین (ع) میجنگم، و هیچ قدرتی قادر نیست که مرا از مبارزه باز دارد، مرگ، دوست و آشنای همیشگی من، در کنارم بود و راستی که از مصاحبتش لذت میبردم.
احساس میکردم که حسین (ع) مرا به جنگ کفّار فرستاده و از پشت سر مراقب من است، حرکات مرا میبیند، سرعت عمل مرا تمجید میکند، فداکاری مرا میستاید، و از زخمهای خونین بدنم آگاهی دارد؛ و به راستی که زخم و درد در راه او و خدای او چقدر لذتبخش است.
با پای مجروح خود راز و نیاز میکردم: ای پای عزیزم، ای آنکه همه عمر وزن مرا تحمل کردهای، و مرا از کوهها و بیابانها و راههای دور گذراندهای، ای پای چابک و توانا، که در همه مسابقات مرا پیروز کردهای، اکنون که ساعت آخر حیات من است از تو میخواهم که با جراحت و درد مدارا کنی، مثل همیشه چابک و توانا باشی، و مرا در صحنه نبرد ذلیل و خوار نکنی...و براستی که پای من، مرا لنگ نگذاشت، و هرچه خواستم و اراده کردم به سهولت انجام داد.
به خون نیز نهیب زدم: آرام باش، این چنین به خارج جاری مشو، من اکنون با تو کار دارم و میخواهم که به وظیفهای درست عمل کنی . . .
رگبار گلوله از چپ و راست همچنان میبارید . . .
عقیل توحیدیان
لینک مطلب