نایب امام دیگر نخواهد امد
شهدا را باذکر صلوات یاد کنید
بریم ددر ؟ کدوم ددر ؟
تشیع شهدای غواص در بجنورد
حضور رهبر انقلاب در گلزار شهدای بجنورد و زیارت امامزاده سید عباس
رزمنده های ما... همه معادله های اهل علم رو به هم زدند.
اعتکاف یادتون نره...
رمز عملیات یا ابوالفضل العباس علیه السلام...
دست ما رو هم بگیرید شهدا
نه خــوابه ! نه مــسته ! نه خــماره !
25 دی ماه سالگرد عروج ملکوتی شهید بایرام(مصطفی)کریمی
دوستان در مسجد النبی (ص) شهرستان بجنورد دهه 70
کلیپ ویدئیویی برادر علیرضا محمد زاده در جبهه
جای پدرم خالی
[همه عناوین(215)][عناوین آرشیوشده]
محمد صدرا
اشاره: مخلص است و ادعایی ندارد. با اینکه از نوجوانی در جبههها بوده و کولهباری از خاطره بر دوش دارد، اماکمتر جلوهگری میکند و بیشتر از دوستان شهیدش تعریف میکند. در جمع، اوست که دیگران را میخنداند و به وقتش اوست که مداحیهایش میگریاند. آشپزخانهای دارد و به مدیریت آن مشغول است، اما دغدغة انتقال نورانیت جبهه به نسل جدید همواره او را بهعنوان راوی، با اردوهای راهیان نور همراه کرده است.
ساعتی با او در مسجد «آل شیخ» شهر بجنورد ـجایی که بچههای «دسته اخلاص» از آنجا به جبهه اعزام میشدندـ به گفتوگو نشستیم و اندکی از جبهه شنیدیم.
سال 61، در سن شانزدهسالگی عازم مریوان ـ جبهه کردستان ـ شدم. 62 به کامیاران رفتم و بعد هم در عملیات خیبر شرکت کردم. در تیپ امام موسی(ع) لشکر پنج نصر بودم. فرماندهیمان آقای «انجیدانی» بود که در همان عملیات اسیر شد.
فرار از زیر تانک
همراه شهید «عباس نیاوند» و شهید «احمد دستجردی» بودم. ظهر بود که، احمد با خمپارة مستقیم شهید شد. ما جلو رفتیم و شب به پشت دجله، نزدیک اتوبان بصره رسیدیم. همانجا عباس، به شدت مجروح شد و فرماندة گردان دستور داد تا به عقب برگردد.
بعدها برایم تعریف کرد که: «داشتیم با چند نفر از بچهها برمیگشتیم که چند عراقی جلویمان ظاهر شدند که کشتیمشان. کمی جلوتر با چند تانک برخورد کردیم و اسیر شدیم. نفربر عراقیها پر بود و جا نداشت. بعد از اینکه حسابی اذیتمان کردند؛ به این نتیجه رسیدند که ما را بکشند؛ بنابراین دستور خوابیدن دادند. مدتی نگذشته بود که دیدم، تانکها به سمت ما میآیند تا زیرمان کنند. میدانستم که وقتی تانک نزدیک شود، دیدش کم میشود، پس خودم را به کناری انداختم و برخی از بچهها هم به تبعیت از من این کار را کردند؛ اما یکی دو نفرشان زیر تانک له شدند یا پایشان زیر آن خورد شد. پس از چند لحظه که سرم را بالا آوردم، دیدم که عراقیها به خیال اینکه همة ما را زیر گرفتهاند، رفتهاند.»
شجاعتی که تانکها را ترساند
نزدیک ظهر بود که به ما هم دستور عقبنشینی دادند. داشتیم همان مسیر رفت را برگشتیم که یک تانک عراقی را روی خاکریز دیدم. به معاون گردان آقای «ابراهیمی» گفتم: «فکر کنم بچهها را قیچی کردهاند!» ایشان چیزی نگفت و ما به عقبنشینی ادامه دادیم. پشت خاکریز بودیم که تانکها ما را دور زدند. دو تا از بسیجیها به سمتشان آرپیجی زدند، «الله اکبر» ما به آسمان بلند شد و تانکها برگشتند. پریدیم اینطرف خاکریز؛ آنجا هم در تیررس دشمن بودیم. به پت هلکوپتر رسیدیم و تا دوازده شب منتظر قایق ماندیم. بالاخره قایقها آمدند و برگشتیم.
حرکت روی جادة شیشه
پیش از عملیات کربلای چهار، آموزش غواصی دیده بودیم. من، شهید «حمید دستجردی»، شهید «احمد رمضانی» به همراه چند نفر از بچههای بجنورد، در یک دستة غواص در گردانمان ساماندهی شده بودیم. قرار بود در شب عملیات کمینی را منفجر کنیم تا راه بچهها به جلو باز شود. باید از جادهای به نام «شیشه» عبور میکردیم. ساعت یک ظهر وارد آب شدیم و تا دوازده، یک شب شنا کردیم. باید در جاهایی که عمق آب کم بود، گربهای راه میرفتیم تا در دید دشمن قرار نگیریم، ولی چون دیگر قدرت و توانی برای بچهها نمانده بود، خودشان را روی گِلها میکشیدند. از طرفی هم چون راهبلد ما، راه را گم کرده بود، دیرتر به مکان مورد نظر رسیدیم.
وقتی رسیدیم، دیدیم بچهها پیش از ما با رشادت و شهادت آنجا را گرفتهاند. متاسفانه تعداد زیادی از بچههای ما شهید شده بودند؛ از جمله «نظم بجنوردی» و «فخر نبوی» و «حمید دستجردی».
به جادة شیشه که رسیدیم، دیگر قتلگاه بود. به این جاده، شیشه میگفتند؛ چون دشمن زیر آب، جادهای پر از مین و سیم خاردار کار گذاشته بود. این جاده بعدها شهید «صبوری» نام گرفت. ما باید از یک طرف کمین را منفجر میکردیم و از طرف دیگر، بچههای تخریب پاکسازی میکردند. تا بچههای گردان بتوانند راه را ادامه بدهند، ولی عملیات هم لو رفته بود و ما دیر رسیدیم.
حرکت با خمپاره، به صد متر جلوتر
سردار «امیری» که اکنون در بجنورد هستند، تعریف میکردند که اوایل جنگ، شهید «محقر» فرماندهیمان بود و ما نُه نفر بودیم که یک خط پانصد ششصد نفری را هدایت میکردیم. گِرای مواضع را میدادیم و بچههای خمپارهانداز هم میزدند. بعد برای تصحیح، مثلاً میگفتیم صد متر جلوتر. بعضی وقتها میدیدیم، طرف خود قبضة خمپاره شصت را برداشته و با خودش میبرد. ازش میپرسیدیم: «کجا؟» میگفت: «مگر خودتان نگفتید صدمتر جلوتر؟!» یعنی چون اینها حتی آموزشهای اولیه را ندیده بودند، بهخاطر اینکه گرا را صدمتر جلوتر تنظیم کنند، قبضه را برداشته بودند و میخواستند به صدمتر جلوتر ببرند، اما همین بچهها آنقدر با ایمان و اخلاص بودند که با خدا معامله کردند، خدا هم بردشان.
نماز شباش قضا نمیشد
وقتی خرمشهر پیروز شد، امام به هیچ کس درجه نداد، گفت: «دست شما را میبوسم، چون دست خدا بالای سر شما بود.» و اگر خدا محور نبود، ما شاهد آن همه عظمت نبودیم. جبهه پر بود از امدادهای غیبی؛ و اینکه شهید «برونسی» میگوید اگر من برخی مسائل را تعریف کنم، شما کافر میشوید، به همین خاطر است. باورش برای آنهایی که ندیدهاند واقعاً سخت است؛ هرچند تعریف برخی از آن مسائل هم کار آسانی نیست.
باید بدانیم و یادمان نرود که آن مسائل همینطوری اتفاق نمیافتاد و ناشی از تلاش بچهها بود. شهید همتی که میگویند از فرط خستگی هنوز سرش به بالش نرسیده خوابش میبرد، چهطور نماز شبش ترک نمیشد؟! هیچ جوابی جز عشق به خدا وجود ندارد.
سلاحشان صد برابر ما بود اما ما خدا را داشتیم
البته این مربوط به روزهای نخست جنگ بود و اینطور نبود که بچههای ما آموزش ندیده به خط مقدم بروند و«الله اکبر» بگویند و جان خود را دم تیغ دشمن بدهند، بلکه آموزشهای لازم را میدیدند و جاهایی هم که آموزشهای تخصصی لازم میشد، مثل تخریب، اطلاعات و ادوات سنگین، آموزش میدیدند؛ اما نباید این نکتة مهم را فراموش کرد که ابزار ما در مقایسه با ابزار دشمن، صفر در برابر صد بود.
عراقیها هم بعضی جاها از ما شجاعتر بودند و چون سنگرهایشان دفاعی بود، به شدت محکم و آسیبناپذیر بود. سنگرهای بتونیای که ما در والفجر هشت دیدیم، باورنکردنی نبود. چنان محکم بودند که وقتی راکت هواپیما بهشان میخورد، راکت منفجر میشد، ولی سنگرها آسیبی نمیدید.
بهعلاوه، ابزارهای پیشرفتة ماهوارهای، و اطلاعات بالا داشتند، ولی ما چیزی نداشتیم. خدا را داشتیم و اخلاص بچهها و چون لطف بیپایان خدا در عملیاتها و شدیدترین درگیریها یاریگر ما بود، موفق میشدیم.
گنجمان را به جوانانمان بدهیم
من باید از کار فرهنگی سپاه تشکر کنم که طرح سرداران دیروز دفاع، سرداران امروز فرهنگی را اجرا کردند و باعث شدند از کسانی که در جبههها بودهاند، برای روایتگری در کاروانها استفاده شود و حرفهای در دل ماندة این جنگ رفتهها، برای جوانان جنگندیده بازگو شود. مطمئن باشید «حرفی که از دل برآید، بر دل نشیند» و تاثیر گذارد، چون الآن جوانهای ما تشنه این مسائل هستند.
این خاک، خیلی چیزها را در خود مدفون کرده و خیلی گنجها را در خود دارد. نایابترین فرهنگ از آن ماست و آن هم فرهنگ ایثار و شهادت است. باید این گنج را به جوانهای تشنه امروز بدهیم تا به دنبال پس زبالههای فرهنگ غرب نروند.
لینک مطلب