نایب امام دیگر نخواهد امد
شهدا را باذکر صلوات یاد کنید
بریم ددر ؟ کدوم ددر ؟
تشیع شهدای غواص در بجنورد
حضور رهبر انقلاب در گلزار شهدای بجنورد و زیارت امامزاده سید عباس
رزمنده های ما... همه معادله های اهل علم رو به هم زدند.
اعتکاف یادتون نره...
رمز عملیات یا ابوالفضل العباس علیه السلام...
دست ما رو هم بگیرید شهدا
نه خــوابه ! نه مــسته ! نه خــماره !
25 دی ماه سالگرد عروج ملکوتی شهید بایرام(مصطفی)کریمی
دوستان در مسجد النبی (ص) شهرستان بجنورد دهه 70
کلیپ ویدئیویی برادر علیرضا محمد زاده در جبهه
جای پدرم خالی
[همه عناوین(215)][عناوین آرشیوشده]
چندی پیش رونمایی از کتابی با عنوان گوجار بهانه ای شد تا جمعی هر چند اندک از رزمندگان بجنوردی عملیات بیت المقدس 3 در عمق خاک عراق در ارتفاعات گوجار کردستان عراق ، گردهم آیند و خاطرات آن دوران را مروری بکنند و از لحظه های تلخ و شیرین روز های تحصیل معرفت ، روزهای مشق عشق ، روزهای رشادت و ایثار ، روز های جهاد و دفاع از دین و میهن و ... و روز های وصل برای آنانکه لایق ترین ها بودند ، بگویند .
کسانیکه آنروز آمده بودند، از خاطراتی می گفتند که 25سال از آن می گذشت اما در اذهانشان چنان تازه بود که گویی ساعاتی بیشتر از آن نمی گذرد.
کسی از خودش نگفت، حتی بعضی ها در نقل کار های خودشان از سوم شخص استفاده می کردند و می گفتند رزمنده ای چنین و چنان کرد . این خاصیت رزمندگان دفاع مقدس است .
وقتی عبدالحسین نوری، معاون وقت گردان نصرالله از سردار شهید محمد زاده، فرمانده وقت گردان، می گفت که توانست با بدن مجروحش پس از دو عملیات ناکام قبلی، در این ارتفاعات، با رزمندگان غیرتمند ، صبور و مقاوم گردانش، ارتقاعات سخت و صعب گوجار را فتح کند ، وقتی از رزمنده بجنوردی می گفت که توانسته بود در این عملیات با سلاح آرپی چی که فقط یک گلوله ضد تانک دارد، 15 نفر از نیرو های عراقی مسلح به تیر بار ها را اسیر کند و ... کمتر کسی بود که دلاوری ها و مردانگی های پولادمردان مجاهد سپاه اسلام در دوران دفاع مقدس، یک بار دیگر برایش زنده نشود و در دلش احساس غرور و افتخار نکند.
وقتی علیرضا محمد زاده سخنانش را با نقد طنزآلود امروز جامعه شروع کرد و همه را به خنده وا داشت و در ادامه به صورت پراکنده از شهدای همرزمش در عملیات های قبلی سخن گفت تا توانست در موضوع عملیات بیت المقدس 3 متمرکز شود و بعد از پیکر پاره پاره ی شهید لنگری با قیاسی زیبا از کربلا گفت، کسی نبود که چشم هایش چشمه های اشک نباشد. بعد ها مادر شهید لنگری هم که آن روز نشانی حوزه هنری را پیدا نکرده بود، می گفت: قبل از آخرین خدا حافظی با پسرم به یاد سر بریده امام حسین ع از گلوی پسرم بوسیدم و وقتی جنازه اش را دیدم سرش از همانجا بریده شده بود ...
وقتی فرم هایی در بین رزمندگان توزیع شد تا به ثبت مشخصات خود بپردازند و برای بازگویی خاطرات خود اعلام آمادگی کنند، مادر شهید موفق هم فرمی را پر کرده بود و می گفت من هم رزمنده هستم خاطرات من را هم بگیرید .
رزمنده دیگری هم از شهیدان طلعتی ، رفوئی ، براتی ، سنایی ، ثابتی ، خاکی و احمدی فرمانده گروهان مالک ،جانبازی که بعد ها به خیل شهدا پیوست گفت و گفت که رزمندگان و جانبازان جهاد در راه خدا برابر آیه های قرآن کریم و کلام خدا بر قاعدین و نشستگان برتری دارند و لذا باید این ارزش و برتری در قوانین و مقررات اجتماعی نظام اسلامی جاری و ساری گردد .
دیگری از شهید نوائی گفت دانش آموز بجنوردی که در این عملیات کاری چونان شهید فهمیده کرد اما فرصت نبود تا همگان آنچه را که بر آنان در این عملیات گذشت، بیان کنند و این همه، به تعبیر مقام معظم رهبری گنجهای پنهانی است که هنوز در دلهای آنان مانده و می طلبد تا نویسندگان متعهد به ثبت آنها بپردازند و بی تردید هر روایتی از هر رزمنده و جانباز این عملیات می تواند کتابی باشد از افتخارات مردان بی ادعا که افسانه و قصه نیست بلکه بخشی از تاریخ این مرز و بوم و به ویژه خراسان شمالی است .
شاید این از معدود مواردی بود که تعدادی رزمندگان استان در چنین جمعی گرد هم می آیند و بدور از اغیار حقایقی را مطرح می کنند که بزرگترین و بی نظیر ترین سرمایه ی معنوی نسل دیروز است و باید همچنان برای آیندگان حفظ شود .
بارزترین ویژگی جمع حاضرین این گردهمایی، از رزمندگان ، جانبازان و خانواده های شهدای عملیات بیت المقدس 3 این بود که همگان از هر صنف و سمت و جایگاهی ، چونان خانواده ای بودند که مشترکاتشان را از دوران دفاع مقدس، بدور از کین و طعن گاه و بیگاه نامحرمان، به گفت و گو نشستند و زوایای بکر دیگری از ایثار و شهامت یاران امام (ره) را به گفت و گو نشستند .
حجه الاسلام یعقوبی امام جمعه بجنورد نیز با بیان خاطره ای زیبا از برادرشهیدش که در نوجوانی عازم جبهه شده و آنجا شبانه با تعویض پرچم عراقی ها و نصب پرچم ایران به جای آن، باعث سردرگمی و بالاخره عقب نشینی دشمن می شود، گفت: شهدا یک بار آنچه را داشتند در طبق اخلاص نهادند و تقدیم کردند اما ما و علمای متعهد مسئولیت داریم رسالت آنان را انتقال دهیم و از آرمانهایشان به درستی حفاظت و حراست نماییم .
سفیر
لینک مطلب
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگی و مذهبی گناباد (گناباد نور) به نقل از نامه ، این که چه عقیده ای داشته باشی و یا زیر علم چه گروه ودسته ای سینه بزنی و یا مچبند و سربندس و یا پرچم دستت چه رنگی باشد هیج فرقی نمی کند تو باید به نامهایی مثل رجب محمد زادده می رسی باد کلاهت را به نشانه احترام برداری و قد راست و صاف به ایستی رجب محمد زاده بچه بجنورد فرمانده گردان نصرلله در دوزران جنگ که خیلی از بچه های گناباد با او خاطه دارند بعد از جنگ خیلی ازاین بچه ها شاید از آقا رجب خبری نداشتند یعنی گرفتایهای زندگی و مشغله ای فراوان هرکس را در مسیر قرار داد که ضرورتی برای دیدار ی تازه احساس نمی شد اما عاقبت آقا رجب دو باره خبرساز شد و در حادثه تروریستی سیتان و بلو چستاناز شر این زندگی تکراری خلاص گردید .
در پایان جنگ هر کسی که رجب را می دید که با پایقطع پشت خاکریز و این طرف و آن طرف پا برهنه میدوید و تلاش می کرد می گفت حیف نیست این آدم دررخت خواب در انتظار مرگ بنشیند و در برابر مرگزانو خم کند و محتاج کمک برای خوردن قطره ای آب و نان .
گفتم افرادی مثل رجب محمد زاده شایسته احترامند به دلیا اینکه شجاعت و صداقت و ایثار قال احترام است و این واژه ها
فارغ از هرگونه رنگ منطقه و جناح و عقیده از ارزش و اعتبارخاصی بر خوردارند از شجاعت رجب محمد زاده همین بس که یکی از بسیجیان دوران جنگ به نکارنده گفت :در تک عراقیها به مهران رجب که فرماندهی گردان را برعهده داشت آرپی جی من را گرفت و یک تنه به مصاف تنک های عراقی رفت .
حسن سبزه می گوید :رجب به تنهایی کاری کر که همه روحیه گرفتند و مهران نجات پیدا کرد رجب در عملیات کربلا چهار نیمی از پای خود را ازدست می دهد اما دلش و توانش با مبارزه است و نمی تواند به این بهانه جنگ را رها کند و اوبهتر ازهر آدم سالمی می جمگد و می رزمد باخره آقا رجب خود با رفتمن ب مناطق خطر برای حفظ آنچه را که ارمن می دانست بعد از جنگ نیزآران ننشست در صورتیکه می توانست گوشه انمی از عافیت را به طلب د و این چند صباح دنیا را تمام کند و امروز بدن تکه تکه او این بهانهبه دست ما داد تا به سراغش برویم و وی را از زبان چند تن از هم رزمانش روایت کیم و در حقیقل کاری نه برای او بلکه برای دلمان انجام بدهیم .
به خوش خلقی و خنده رویی آقا رجب کسی ندیده بودم حسن کامرانی فرمانده گردان امام صادق در دوران جنگ می گوید :خدا را شاهد می گیرم که در طول چند سالی که در مناطق جنگی بودم به خوش خلقی و خنده رویی ایشان کسی را ندیدم این فرمانده دوران جنگ می افزاید :او با همین روحیه زود بسییجیان ر به خود جذب می کرد کامرانی می گوید :در یک مقطع زمانی خود شهرستان گردان مستقلی داشت ولی با این وجود رجب بچه ها ی گناباد را جذب می کرد و با خود به میدان جنگ می برد و جالب است که به این بچه ها ترخیصی نمی داد بلکه به آنها مرخصی میداد و هرموقع که عملیلت میشد آنه را فرا می خواند .
حسن کامرانی از همین شگرد آقا رجب خاطره جالبی را نقل می کند :نزدیک عملیلت کربلای 4لشکر ویژه شهدا هم در اهواز مستقر شد یک روز قبل از عملیات ایشان را با همان لبخند همیشگی دیدم گفتم رجبعلی خوب می آیی گناباد و نیروهای خوب ما را شکار می کنی و با خود می بری حالا بگو چرا آنها را ترخیص نمی کنی با لبخند گفت اگر ترخیص کنم تو آنها را شکار می کنی و بعد هم ادامه داد :باور کن جسن اگر بچه ها گناباد نباشند کار گردان نصرالله لنگ می زنه و جالب است که این نیروها تا آخر جنگ با ایشان بودند و سخت به این نیروها علاقه داشت و من چند بار به آقا رجب گفتم که این با عث افتخار گناباد است که شما این قدر به این نیروها وابسته ای لهجه کرمونجی رجبعلی کامرانی از لهجه کرمونجی رجبعلی محمد زاده خاطره ای در ذهن خود دارد که آن را شنیدنی می داند :در سال 1364اقا رجب در قسمت سازماندهی لشکر پنج نصر مشغول بود برای اولین بار برای تحویل نیرو برای گردان نصرالله هم کلام شدم لبخند شیرینی که بر لب داشت آدم را مجذوب او می کرد از ان روز به بعد گاهی به اردو گاه رحمانیه می آمد و چون بچه ها بجنورد همه اهل بجنورد بودند البته چند نفری مثل من و شهید اسماعیل زاده هم بودیم روزی کادر گردان دور هم جمع بودیم علی چمنی فرمانده گردان و شهید علی نوری هم حضور اشتند من هم فرمانده گروهان بودم و همگی داشتیم روی یک عملیات مشابه کار می کردیم
که رجبعلی وارد چادر شد و با لهجه کرمونجی با همشهریان خود شروع به صحبت کردن نمود بنده به شوخی گفتم رجب تو را به خد کانل یک صحبت کن ما هم بهفهمیم ایشان زد زیر خنده و گفت این همه راه از اهواز نیامدم که با همشهریانم فارسی حرف بزنم ولی به تو قول می دهم هروقت خواسستم حرف تازه های بزنم بیام کانال یک حسن آذر مهری فرمانده کنونی گردان 269عاشورا رجبعلی محمد زاده را از هر نظر کامل می داند :آقا رجب نفوذ کلام عجیبی داشت و در هر لحظه می توانست گردانی را مجذوب کلام خود کند صداقت در گفتار و کردار داشت و با تدبر خاصی گردان را اداره می کرد این رزمنده دوران مقدس که تا بیست روز قبل از حادثه تروریستی سیستان و بلو چستان با رجب محمد زاده ارتباط داشته ادامه ادامه داد :آقا رجب به نیروهای خود بها می داد و گردان نصرالله همیشه خط شکن بود آذرمهری رابطه رجبعلی محمد زاده را با بچه های گناباد یک رابطه معنوی دانست وگفت :هنر آقا رجب در این بود که می وانست بین یروهای مختلفشهرهای گوناگون ارتباط بر قرار کند و با وجو اینکه بیشتر بچه ها گردان از بجنورد بودند اما بسیار از بچه ها ی گناباد را در پستهای کلیدی گمارده بود و همه هم اطاعت می کردند
این رزمنده دوران مقدس اضافه کرد :ارتباط من با آقا رجب تا زمان شهادتش ادامه داشت یک بار به ایشان زنگ زدم همراه خود را در حالت ارتباط نگه داشت و من فهمیدم که در جلسه سخنرانی حضور دارند که توس مجری دعوت به سخنرانی شدند ومن از طریق تلفن همراه سخنرانی ایشان را شنیدم و خیلی هم لذت بردم وی از جلسه قران گردان نصرالله هم در گناباد یادی کرد و گفت :ما در گناباد یک جلسه قران هفتگی داریم که از این جلسه آقا رجب اطلاع داشت و بارها آرزو می کرد که دراین جلسه شرکت کند وی ادامه داد :ما یک بار با بعضی از بچه های این جلسه قران به بجنورد رفتیم با آقا رجب هماهنگ شده بود که در این جلسه شرکت کند اما یک ماموریت غیر قابل پیش بینی با عث شد که در این جلسه رکت نکند ولی درهمان جلسه قران با یک یک بچه ها از طریق تلفن صحبت کرد و جالب است که تمام خاطرات مربوط با هر کدام را در دوران جنگ یاد آوری کرد و بچه ها را با اسم و فامیل می شناخت همین خصلتهای شهید محمد زاده بود که همه عاشقانه دوستش می داشتند آذرمهری جسارت محمد زاده را در ارتباط با سپردن مسولیت بدون در نظر گرفتن سن و سال ستودنی می داند :شهید محمد زاده ر جنگ کاری به
سن و سال افراد نداشت و به افرادی را با سن 16 یا 17 سال مسولیتهای سنگین می سپرد و اتفاقا این افراد هم در کار خود موفق بودند وی خاطره ی مجروح شدن محمد زاده را در عملیاتبیت المقدس دو قابل ذکر می داند :ما پایین ارتفاع بودیم که در بالی ارفاع خمپارهای اصابت کرد و شهید محمد زاده به شدت مجروح شدو معاون گردان رمضانی به شهادت رسید حسین خدیرهم از بچه های گناباد مجروح گردید علی صباغیان رضا عاشوری نیز در محل اصابت گلوله حضور داشتند که جان سالم بدر بردند آذرمهری بی علاقگی محمد زاده را به پست و مقام های دنیای یاد آور می شود :در مراسمی که برای این شهید در بجنورد بر پا شد آقای پیلتن یکی از همرزمان این شهید می گفت به آقا رجب زنگ زدم و گفتم شنیده ام استانداری خراسان شمالی را پذیر فتاید که به شدت ناراحت شد و گفت :من لباس سپاه در خدمت ولی فقیه را به هیچ چیزی جز شهادت عوض نمی کنم آذر مهری از دیگر بچه های گناباد نیز که در گردان نصرالله با شهید خاطراتی دارند یاد می کند :علی نمازی حجت ردایی حامد صادقی مهدی روحبخش مهدی عبدالهی حمید آذرمهری محمد رضا رنجببر محمد غفاری عباس عبادی حسن ایرانی علی زمانی علی اصغر نصیری و رضا نصیری از دیگر کسانی هستند که می توانند ابعاد مختلف و ناگفته هایی از این شهید را به تصویر بکشانند عباس زمانی نیز از رجبعلی محمد زاده می گوید :شهید محمد زاده فردی خوش اخلاق و شجاع و سخت کوش بودند و در جنگ ز درایت نظامی خاصیی بر خوردار بود وی با ذکر خاطره ای از این فرمانده دوران جنگ ادامه می دهد :قبل از عملیات کربلای 4در پشت محور عملاتی مستقر شده بودیم در حالت خواب بیداری بودم که آقا رجب برای سرکشی وارد مقر شد اسلحه را از من گرفت و با ناراحتی و خشم گفت چرا سلاحت را تمیز نکرده ای زود باش آماده شو و گرنه به عقب تو را بر می گردانم خلاصه با کلی التماس خواهش در عملیات شرکت کردم عباس زمانی از خاطرهای دیگر نیز یاد می کند :عملیات بیت المقدس 3 در آخرین روزهای سال 1366انجام گرفت و پاتک دشمن هنوز شروع نشده بود تر کشی به دست من اصابت کرد و زخم کوچکی بر داشتم آقا رجب با تمسخر و خنده گفت بر عقب پانسمان بکن گفتم نمی روم به من گفت برو این اسیرها را ببر عقب تا به انتخابات برسی زمانی توضیح می دهد :من در آن زمان د ر مسایل انتخاباتی خیلی شرکت می کردم ولی از همان لحظه وقتی دیدم رجبعلی با این گونه مسایل تبلیغاتی روی خش نشان نمی دهد تصمیم گرفتم در هیچ انتخاباتی ا ز کسی حمایت علنی نکنم و وارد هیچ ستادی نگردم و علیه و له کسی جبهه گیری نکنم
یاد شهید عزیز اسماعیلی بیسیم چی گروهان مالک بخیر!
لینک مطلب
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) این مجموعه داستان که از زمان تولد تا لحظه شهادت مصطفی کریمی را به تصویر کشیده، براساس گفتوگوهای مهدی الهیفرد با خانواده و همرزمان شهید و به قلم احمد سلطانی، آماده شده است.
مصطفی (بایرام محمد) کریمی، در یک خانواده سنی مذهب و در یکی از روستاهای شهر بجنورد متولد شد. وی با تشکیل بسیج، وارد این نهاد مردمی و پس از آشنایی با تفکرات شیعه، به این مذهب گروید و نام خود را به مصطفی تغییر داد. او با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، به جبهههای دفاع مقدس رفت و سرانجام در عملیات بیتالمقدس 2 به شهادت رسید.
به عقیده مهدی الهیفرد، پژوهشگر کتاب "بایرام"، سیر تکاملی شهید مصطفی کریمی، او را به الگویی مناسب برای جوانان شیعه و سنی تبدیل کرده است.
مجموعه داستان "بایرام"، توسط حوزههنری استان خراسان شمالی منتشر خواهد شد.
لینک مطلب