سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار

پایگاه تخصصی شهدا ...

آخرین مطالب ارسالی
شهید مدافع حرم فیروز حمیدی زاده
نایب امام دیگر نخواهد امد
شهدا را باذکر صلوات یاد کنید
بریم ددر ؟ کدوم ددر ؟
تشیع شهدای غواص در بجنورد
حضور رهبر انقلاب در گلزار شهدای بجنورد و زیارت امامزاده سید عباس
رزمنده های ما... همه معادله های اهل علم رو به هم زدند.
اعتکاف یادتون نره...
رمز عملیات یا ابوالفضل العباس علیه السلام...
دست ما رو هم بگیرید شهدا
نه خــوابه ! نه مــسته ! نه خــماره !
25 دی ماه سالگرد عروج ملکوتی شهید بایرام(مصطفی)کریمی
دوستان در مسجد النبی (ص) شهرستان بجنورد دهه 70
کلیپ ویدئیویی برادر علیرضا محمد زاده در جبهه
جای پدرم خالی
[همه عناوین(215)][عناوین آرشیوشده]

 

شهید دوست محمد رضایی و برادر جانباز محمدرضا زمانی




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در چهارشنبه 91/9/15 ساعت  9:21 عصر نظر

شهید سعید رضا بهنیا و شهید رضا ایزانلو و...




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در چهارشنبه 91/9/15 ساعت  9:21 عصر نظر

عبدالرضا زیبایی واقعا زیبا بود

عبدالرضا زیبایی واقعا زیبا بود / نفر اول با لباس لی




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در چهارشنبه 91/9/15 ساعت  9:20 عصر نظر

شهید محمد زاده

از راست حسین پیلتن - ناشناس - شهید اسدی - شهید رجب محمدزاده - شهید حسن انفرادی - ناشناس - شهید علی رمضانی

شهید محمد زاده

شهید محمد زاده

شهید محمد زاده

شهید محمد زاده




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در چهارشنبه 91/9/15 ساعت  9:16 عصر نظر

 

شهید علی طالب زاده (نفر وسط با بادگیر) در کنار :شهید حسن زاده - تقی ایمانی - صفری - هادی سعادتی - شهید انفرادی محمودی - شهید شجیعی

سردار شهید علی رمضانی (نفر اول سمت چپ) در کنار سردار شهید حسن انفرادی (نفر اول سمت راست)

سردار شهید علی طالب زاده (لباس بادگیر) در کنار شهید انفرادی و ...

شهید انفاردی بهنیا رمضانی

شهیدان علی رمضانی - سعید رضا بهنیا - حسن انفرادی و...

شهید سعید رضا بهنیا و انفرادی

شهید سعید رضا بهنیا (نفر اول سمت راست ) و شهید حسن انفرادی (نفر سوم )

شهید غلامعلی یزدی

شهید غلامعلی یزدی (ایستاده سمت راست )

شهید یزدی

شهید غلامعلی یزدی - غلامعباس صمدیانی - صادق بازخانه ای (از اخلاصی های عزیز) و...

شهید علیرضا رحیمی

دلاور شهید علیرضا رحیمی (دیده بان اخلاصی ها)

شهید محمد حسن علی نیا

شهید محمد حسن علی نیا پرواز کرده از میان اخلاصی ها در کربلای 4 کنار رود خین

وبلاگ اخلاصی ها




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در چهارشنبه 91/9/15 ساعت  9:12 عصر نظر

شهید رستمعلی نوری

شهید رستمعلی نوری

شهید رستمعلی نوری

شهید رستمعلی نوری

او از گمنامان واقعی شهرمان بجنورد بود ، فردی بسیار متواضع و کاملا بی ادعا ، برادر محمدزاده (فرمانده گردان ) او را پدر و بنیانگذار گردان نصرالله می نامیدند ، بر اثر تواضع شدید هیچوقت حاضر نشد سمت فرماندهی گردان نصرالله را در زمان جنگ بپذیرد لذا سمت رسمی شان قائم مقامی گردان بود اما سردار محمدزاده همیشه در جلسات رسمی ایشان را بعنوان فرمانده گردان معرفی می کردند .

او بسیار شجاع بود و تقریبا در اکثر عملیاتها بود ، در کربلای 4 بر روی جاده شهید صبوری مقابل نهر خین هنگامیکه گلوله های رسام دوشیکا و چهارلول از مقابل بر سرمان می بارید و بسیاری را شهید و مجروح بر روی زمین و داخل معبر میدان مین ریخته بود او همچنان راست قامت به هدایت گردان می پرداخت تا مبادا در روحیه کسی خللی وارد شود و جالب بود که همه را به زمین گیر شدن و حرکت بصورت سینه خیز دعوت می کرد اما خودش انگار نه انگار که در برابر گلوله بود ، وقتی کار را قفل شده دید مجروحان و باقیمانده رزمنده ها را به عقب نشینی به خاکریز اولیه فرا خواند .

بعدها در عملیات کربلای 5 و بیت المقدس 2 هم شجاعت بی نظیر ایشان را دیدم .

از خصوصیات ایشان که در ذهنم مانده خنده های زیبا و دلگرم کننده ایشان است که واقعا مانند کوهی استوار هر خستگی را از تن ما بیرون  و هر خطری را در میدان نبرد بی معنا میکرد .

بادیدن اخوی کوچکتر او در لباس مقدس روحانیت میتوان تا حدودی به جذابیت شهید نوری پی برد .




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در چهارشنبه 91/9/15 ساعت  9:7 عصر نظر

رهبری

رهبری

رهبری

رهبری

رهبری

رهبری

رهبری

رهبری

رهبری

رهبری

رهبری

رهبری




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در جمعه 91/9/10 ساعت  7:6 عصر نظر

اینجا خانه شهیدان دوراندیش است. رهبر انقلاب در خانه‌ی شهدا اگر چای تعارف کنند می‌خورد. بقیه مبهوت ایشان می‌شوند ولی آقا با صمیمیت تمام چایشان را می‌خورند. در خانه شهدای دوراندیش هم فقط آقا چایشان را خوردند و پدر شهدا که می‌خواست رهبر و مهمانش احساس راحتی داشته باشد.

پیوندهای مرتبطعکسعکسصوتصوت

1391/07/25

چند قاب چند کلمه - 4

روایت تصویری از دید و بازدید رهبر انقلاب از خانه شهدای بجنوردی
مهدی قزلی
اینجا خانه شهیدان دوراندیش است. رهبر انقلاب در خانه‌ی شهدا اگر چای تعارف کنند می‌خورد. بقیه مبهوت ایشان می‌شوند ولی آقا با صمیمیت تمام چایشان را می‌خورند. در خانه شهدای دوراندیش هم فقط آقا چایشان را خوردند و پدر شهدا که می‌خواست رهبر و مهمانش احساس راحتی داشته باشد.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21316/1.jpg

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif
آقا به برادرزاده شهیدان دوراندیش گفت چون کلاس سوم هستی از روی روسری سرت را می بوسم. یکی از همراهان که کنارم بود گفت: این حرف آقا هیچ وقت از یاد این دختر نمی‌رود. فردایش مرآتی از دخترک راجع به دیدار رهبری پرسیده بود و دخترک فقط به همین ماجرا اشاره کرده بود.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21316/2.jpg

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif
مردم بو برده بودند آقا بالاخره می‌روند خانه شهید محمدزاده. یکی‌شان می‌گفت: خانواده شهید کوچه را آب و جارو کردند و ما فهمیدیم. یکی دیگر می‌گفت: شهید محمدزاده آدم کوچکی نبود حتما آقا می‌آمد خانه‌شان. یکی دیگر هم گفت: ما رفت و آمد شماها را زیر نظر داشتیم. به هرحال همسایه‌ها بعضی با لباس رسمی و بعضی با چادر رنگی و دمپایی و حتی زیر شلوار یکی دو ساعتی توی کوچه منتظر ماندند و به هدفشان هم رسیدند.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21316/3.jpg

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21316/4.jpg

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif
فکر نمی‌کردیم آقا از خانه شهید محمدزاده بیرون بیایند به خاطر مردمی که ازدحام کرده بودند. یکدفعه غافلگیر شدیم همه‌مان. حتی عکاس یادش رفت باید تنظیم نور جدید کند. فقط رسید تند تند عکس بگیرد.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21316/5.jpg

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif
توجه رهبر به بچه‌های کوچک در خانه شهدا عجیب است. این یکی که مادرزاد نابینا بود 2-3 دقیقه کنار آقا ماند و ایشان برایش دعا خواند.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21158/C/13910720_1821158.jpg

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif

مادر شهیدان زیبایی می‌گفت سر ناهار بودیم که ساک فرزند شهیدمان را آوردند. آنها هم همه وسایلش را از آن موقع دست نخورده نگه داشته‌اند. از پلاک و تسبیح گرفته تا دستمال کاغذی و حبه قند بسته بندی شده. وسایل سه شهید این خانه، یک موزه ساده و دلنواز را تشکیل داده.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21316/6.jpg

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif
محمدرضا و عبدالرضا زیبایی همنام دو عموی شهیدشان بودند که مرتب توی اتاق می‌چرخیدند. آقا طبق معمول به کودکان خیلی محبت کردند و البته به پدر هر دو گفتند چرا فقط همین یکی؟
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21316/7.jpg
 



لینک مطلب
 توسط مهران گلی در جمعه 91/9/10 ساعت  6:54 عصر نظر

سفرهای آقا است و دیدارهای خانواده شهدایش. دلیلش هم معلوم است: انرژی متقابلی که رهبر انقلاب و خانواده شهدا در این دیدارها به هم می‌دهند.
جایی نزدیک خانه شهدای دوراندیش داخل ماشین نشسته بودیم و منتظر که به موقع برویم. وقتی داخل خانه شهدای دوراندیش شدیم قبل از هرچیز 5 زن و دختر جوان بهت زده بودند و یکی یکی به هق هق می‌افتادند و از بهت خارج می‌شدند و معلوممان شد سرتیم یک دقیقه قبل خبر آمدن رهبر انقلاب را بهشان داده. پدر پیر شهدا زل زده بود به گوشه ای و ساکت بود. پسر جوانش می‌گفت حیرت و هیجان پدر من همین طور است، همراه سکوت و سکون.
خواهرهای شهدا کم کم صدا به حنجره شان برگشت و بغض‌شان به گریه تبدیل شد و زبان گرفتند آمدن رهبر را و نبودن مادر را.
عروس پیرمرد از بقیه حواسش جمع تر بود. تند تند آب جوش گذاشت و چای دم کرد و میزها را جفت و جور کنار هم چید و البته گاهی قاطی بقیه اشکی می‌ریخت.
حمیدرضا و محمد و حسین سه شهید خانواده بودند و مادر شهدا هم روز 22 بهمن سال 68 سر کوچه شان به طرز مشکوکی تصادف کرده و از دنیا رفته بود. وقتی آمدن رهبر انقلاب نزدیک شد پیرمرد بلند شد، دنبال عصایش گشت و لرزان رفت جلوی در بالای پله ها. یکی از خواهرها کنار پدرش ایستاد و دیگری داخل اتاق.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21158/C/13910720_0121158.jpg http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21158/C/13910720_0221158.jpg
همین موقعها بود که سکوت پدر شهید بالاخره شکست به صلوات. آقا از پله‌ها بالا آمدند و پیرمرد صلوات بلندی فرستاد. وقتی به هم رسیدند عصاهایشان را توی دست جابجا و همدیگر را بغل کردند. یکی از خواهرها گفت: آقا جانم فدات بشه و رهبر انقلاب بی درنگ و در جواب گفتند: خدا نکنه خانم، این چه حرفیه.
خانمها اصلا بعید می‌دانم وارد شدن آقا به خانه را دیده باشند. آنچنان به گریه افتادند که چاره ای نماند برایشان جز پوشاندن صورت با دستها و چادرهایشان. می‌خواستند احساساتشان را با دستهایشان کنترل کنند. رهبر انقلاب سر می‌گردانند و یکی یکی سلام می‌کردند.
خواهرها یک بند قربان صدقه رهبری می‌رفتند و ایشان هم یک بند دعوتشان می‌کردند به نشستن و آرام بودن. بالاخره با شروع صحبت رهبر انقلاب خواهر‌ها هم آرامتر شدند. خانمها خودشان را کنار صندلی رهبر جا دادند. یک طرف هم پدر شهید نشسته بود. برادر شهدا خواهر‌ها و خواهرزاده هایش را معرفی کرد همینطور همسر و بچه های خودش را.
طبق معمول همیشه آقا  جلسه را با دعا برای شهدا شروع کردند: خدا شهدای شما را با پیامبر محشور کند. بعد از مادر شهدا پرسیدند و پدر شهدا گفت: مادر شهدا را 22 بهمن سال 68 جلوی خانه با ماشین زیر گرفتند و شهید کردند. این خانه 4 شهید دارد.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21158/C/13910720_0321158.jpg
بعدتر یکی از دخترها تکمیل کرد که مادرش روز 22 بهمن با قاب عکس شهدایش در راهپیمایی شرکت کرده و بعد هم رفته بود مزار شهدا و با مادر شهیدانی که می‌شناخت خداحافظی کرده بود و به آنها گفته بود من را همین جا کنار جوانهایم خاک کنید. وقت برگشتن به خانه منافقها با ماشین به او می‌زنند، آنهم سر کوچه و زیر عکس بزرگی که از شهدا زده شده بود.
آقا که معلوم بود این قضیه را نمی‌دانستند خیلی ناراحت شدند و چند بار با تاکید پرسیدند تا مطمئن شوند که این یک سانحه عادی نبوده است.
پیرمرد حال و روزش را می‌گفت و خاطراتی از تصادف و بدحالی خودش و لطف خدا گفت. و پسرش را دعا کرد که هوایش را داشته است. رهبر انقلاب گفتند: یکی از بزرگترین سعادتها و توفیقهای انسان این است که پدر و مادر از او راضی باشند و بدانید این در دنیای شما هم اثر دارد.
آقا از شغل و تحصیل یک یک اعضای خانواده سوال کردند. بین اعضای خانه دختر کوچکی بود که برادرزاده شهدا می‌شد. رهبر انقلاب از او هم سوال کردند و وقتی شنیدند که می‌رود کلاس سوم، روسری دختر را جلو کشیدند و از روی روسری سرش را بوسیدند و گفتند: اگر پارسال بود صورتت را می‌بوسیدم. جمع همه با هم خندیدند.
پیرمرد بازنشسته آموزش و پرورش بود و برعکس آنچه پسرش می‌گفت از بدو ورود رهبر انقلاب خوشحال و سرحال مشغول حرف زدن بود. از خاطرات دوران کارش گفت و از سوابق مبارزاتش و از مراسم مذهبی ای که در خانه اش برپا بود. یکی از کسانی که در برنامه خانه اش شرکت می‌کرد حاج آقا مهمان نواز بود. پیرمرد اسم یک نفر دیگر را هم برد، منبرشکن.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21158/C/13910720_0721158.jpg
آقا خندیدند و رو به امام جمعه گفتند: می‌دانید چرا به این بنده خدا می‌گفتند منبرشکن؟ چون خیلی بزرگ هیکل و تنومند بود و وقتی می‌رفت روی منبر، منبر می‌شکست!
پیرمرد از فعالیتهایش که منجر به راه اندازی حوزه علمیه بجنورد شده بود گفت و از دعوت حاج آقا مهمان نواز از مشهد و پنهان کردن او در اوج اتفاقات انقلاب و رهبر انقلاب خوب گوش دادند. یکی از عکسهای روی میز را برداشتند و پرسیدند: اسم ایشان چیه؟ برادر شهدا، شهدا را معرفی کرد.
حمیدرضا اولین شهید خانواده بود. سرباز لشگر 77 خراسان که با اصرار و نهایتا اعتصاب غذا مافوقانش را راضی کرده بود برود جبهه. گویا در سال 59 همان اوایل جنگ شهید می‌شود و او سومین شهید بجنورد است.
برادر شهدا محمد و حسین را هم معرفی کرد و گفت: پدر و مادرم این دو را از پرورشگاه آورده و بزرگ کرده بودند.
آقا گفتند: بله خود این کار هم بزرگ است، این که پدر و مادری با وجود داشتن بچه بروند از پرورشگاه بچه بیاورند و بزرگ کنند. شاید اصلا این نور شهادت که در خانواده شما تابید، ناشی از تفضل الهی باشه به خاطر این ترحمی که شما به این دو بچه کردید.
محمد و حسین در 9 و 6 سالگی به خانه دوراندیشها آمدند و هر دو در نوجوانی در جبهه شهید شدند. پدرشان گفت: کتابخانه ای در شهر به اسم این پسرها کرده اند. قبل از شهادت آنها در کتابخانه فعال بودند و نماز برپا می‌کردند و جلسه قرآن داشتند. کلی کتاب از قم و جاهای دیگر جمع کردند برای کتابخانه. وقتی شهید شدند شهرداری کتابخانه را به اسم آنها کرد.
جلسه رو به پایان بود. رهبر انقلاب بین صحبتهای پدر شهدا یک استکان چای هم خوردند و کم کم دعا کردند پدر و فرزندان را.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21158/C/13910720_0621158.jpg
یکی از دخترها گفت: خانه مان را روشن کردید. دیروز من به کاظم برادرم گفتم یک کارت پیدا کند ما بیاییم شما را در برنامه عمومی ببینیم، کی باورمان می‌شد شما خودتان بیایید.
آقا با لبخند گفتند: کاش یک چیز بهتری از خدا می‌خواستید.
خواهر شهدا گفت: چی بهتر از آمدن شما!
آقا جواب دادند: اینها که چیزی نیست. دیدن ما چه اهمیتی داره؟ خیلی چیزهای باارزش هست که آنها را باید از خدا بخواهید او هم بدهد ان شاءالله.
رهبر انقلاب قرآن خواستند و با دقت همیشگی اولش را نوشتند و امضا کردند و در حین نوشتن هم از درس و وضع دخترهای جوان پرسیدند و جواب شنیدند. درست بعد از این سوال و جوابها آقا قرآن را بستند و گفتند: خدا به شما توفیق بده. شما خانواده شهدا هستید. شهدا پرچمدار ارزشهای اسلامی بودند، سعی کنید این ارزشها را حفظ کنید. نگذارید پرچم شهدایتان کوچک و حقیر بشود، خدا هم  کمکتان می‌کند.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21158/C/13910720_0821158.jpg
آقا بعد از این نصیحتی که به دخترها و البته بقیه کردند، به اعضای خانواده هدیه دادند و بعد مثل همیشه رو به میزبان گفتند: مرخص فرمودید و بلند شدند.
پیرمرد گفت: شام بمانید. آقا جواب دادند: باید بریم. شام دادن به این جمع هم کار آسانی نیست.
یکی از خواهرها گفت: ما نوکر شماییم. شما خودتان عزیزید هر کس هم همراه شماست عزیز است.
پیرمرد گفت: ما همیشه مهمان داشتیم، بمانید.
آقا جواب دادند: مقصود ما ابراز اخلاص و ارادت به شهیدان و خانواده های شهیدان است.
دیگر همه از هم خداحافظی کردند. آقا موقع بیرون رفتن مخصوصا از عروس خانواده تشکر کردند به خاطر خدماتش به پدر و خانواده شهید و عروس باز هم به گریه افتاد.
رهبر که رفتند عروس پدر شوهرش را بغل کرد و تبریک گفت. خواهرها هم بعد از عروس پدرشان را بغل کردند و گریه کردند. همه اعضای خانه شکفته بودند و خنده و گریه شان قاطی شده بود وقتی ما می‌رفتیم.




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در جمعه 91/9/10 ساعت  6:52 عصر نظر




لینک مطلب
 توسط مهران گلی در جمعه 91/9/10 ساعت  6:39 عصر نظر

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >